ياسمين زهراياسمين زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

❤❤ياس من زهرا❤❤

موضوع انشاء:‌ ديروز خود را با ياسي چگونه گذرانديد؟

اگر از احوالات ني ني ياسي ما مي پرسيد خدا را صد هزار مرتبه خوب هستند. فقط يك ريزه مماغشون گرفته كه بحمداله درصد گرفتگي و نشت آن هر ساعت كاهش مي يابد. يك مقدار هم زيادتر از روزهاي ديگر چرت مي زنند كه اين به دليل مصرف داروهاي تجويزي دكتر جان مي باشد ولا غير. از اخلاقيات هم نپرسيد كه خدارو شكر ماه ماه شده اند و از مقدار غراتشان كاسته شده و بر ميزان لبخندها و دلبرييشان افزوده گرديده است. ديروز كه منزل خاله هدي ايناهايشان بودند آنقدر شكر ريختند و نمك پاشيدند كه نگو و نپرس. اول كه بسيار زيبا به ابراز احساسات مامان جون و خاله هدي جواب مي دادند و هي از اين بغل به اون بغل دست به دست شده و خورده مي شدند. بعد هم كه هنر پرتاب جقجقه شان را به رخ ...
10 آبان 1390

ماما

این روزها گل دخترم یه خورده مریض شده.البته دکتر گفت خدارو شکر سرما خوردگی نیست و یه کم خ ل ط توی گلوش جمع شده و به خاطر همین کلی دارو داده به یاسمین جونم. دختر من هم از دارو متنفره به بدبختی  و با هزار اشک و آه میخوره .اونقدر اشک میریزه دل آدم کباب میشه کاشکی فقط اشک میریخت توی گریه هاش همش نگام میکنه میگه ماما .. ماما اونقدر سوزناکه دلم میخواد همونجا بشینم و همراش گریه کنم . الهی برات بمیرم عسلم ولی تا داروهاتو نخوری خوب نمیشی عزیز دلم . یاسمین عصبانی بعد از رفتن به دکتر یاسمین بی حال بعد از خوردن دارو و البته بیرون ریختن دارو!!!!!!! ...
9 آبان 1390

فكر كنم ياسي سرما خورده!!!!!

ديروز از ساعت 5/5 بعدازظهر باباجون بهونه ياسمين خانوم رو گرفته بود. هي نگاه تلويزيون مي كرد و از بس برنامه هاش جالب بود هر از نيم ساعت مي گفت: اينا هم نيومدن! (منظور ياسي و خانواده اش)،‌ مامان جون هي توضيح مي داد كه ميانشون هنوز زوده ولي باز نيم ساعت نشده باباجون آه مي كشيد و مي گفت نيومدن. خلاصه دلتنگي باباجون تا جايي پيش رفت كه گفت: بلند شين بريم بيرون اينا هم نيومدن! حتي به مامان ياسي هم زنگ زد. خلاصه خانواده محترم ياسمين خانم ساعت 9 دقيق، هنگام پخش آخرين قسمت سريال سراسر اميد و پر از درس ستايش!!!! سر خور! اومدن خونه باباجون. باباجون خوشحال و شاد ياسمين خانم رو تو بغل گرفت. ياسي هم كه تازه از خواب بيدار شده بود مثل هميشه خوش...
7 آبان 1390

مامان و بابام سرما خوردن

همش میگن پاییز فصل بدیه و تا بارون نیاد خیلیا مریض میشن. الان چند روزیه مامان و بابام سرما خوردن و گلو درد دارن ،بااینکه رفتن دکتر و آمپول زدن هنوز یه خورده مریضن . من البته سالم و سرحالم چون فقط شیر مامانمو میخورم و قوی شدم به همین خاطر خودم به تنهایی تمام میکروب ها  و ویروس ها رو نابود میکنم . اینم عکس من در صحت و سلامت ٣/٨/٩٠   ...
4 آبان 1390

نفس و برکت خاندان باباییم

توی خاندان باباجون باباییم یه نفس هست که دلا باهاش گره خورده. یه نفس پاک و خدایی که همه رو شیفته خودش کرده.از دوست و آشنا گرفته تا غریبه. با کوچکترین ناراحتیش همه نگران میشن و با خوشحالی هاش همه شادن. قلب خاندان بابایی، نفس و برکت خاندان بابایی یه چندروزی مهمون خونه باباجون باباییم هستن. من کوچکترین عضو خاندان به همراه مامان و بابا عشق می کنم که می تونم برم دیدن حاج خانم همیشه خندون و مهربون یعنی مادربزرگ باباییم و افتخار میکنم که به یاد و احترام همه مادربزرگا و پدربزرگای خاندان مامانیم و باباییم بوسه بر دستای پر از مهر ایشون بزنم. من و حاج خانم  یکشنبه ٠١/٠٨/١٣٩٠ میخ...
2 آبان 1390

متشکریم

  بازدیدکننده امروز باز هم مدیون لطف و محبت همه دوستان یاسمین زهرا خانم شدیم. تعداد بازدید کنندگان وبلاگ یاسی خانم در اولین ساعات بامداد امروز ٠٢/٠٨/١٣٩٠ به ٢٠٠٠٠ نفر رسید. از قول یاسمین زهرا خانم کوچول و همه دست اندرکاران وبلاگش از همه دوستان عزیز تشکر می کنیم. دوستتون داریم یه عالمه!   ...
2 آبان 1390